بنده خدایی دمر کنار چشمهای افتاده و دهان در آب گذاشته بود و آب مینوشید. کسی از راه رسید و گفت: این جوری آب نخور مکروه است و مایه نقصان عقل. آن بنده خدا برگشت و با نگاهی عاقل اندر سفیه، پرسید: «مکروه» یعنی چی؟ و «عقل» کدام است؟ رهگذر نیز گفت: هیچی بابا! آبت را بخور.
حکایت برخی کسان در مباحث علمی و جدی همین است. از جمله در بحث گیاهخواری کار به جای باریک که میرسد، به جای توجه به دلایل موافق و مخالف و ورود به مناقشهای عالمانه و عاقلانه، گویی همه یافتهها و شهودات و باورهای خود را فراموش میکنند و میپرسند: «1. از کجا معلوم است پرورش مرغ صنعتی درد و رنج دارد؟ 2. درد و رنج یعنی چی؟!»
تصور کنید یک بردهدار، از آنهایی که وصفشان در رمان ریشهها، نوشته آلکس هیلی، آمده است برده خود را میزند، از همسرش و والدینش جدا میکند و برای فروش میبرد. کسی به او میگوید: این کار را نکن آنها رنج میکشند و درد دارند. آن بردهدار با تعجب میپرسد: «اصلاً درد چیست؟» مگر بردهها هم دردی حس میکنند و عاطفه دارند؟ از قضا بخش گستردهای از ادبیات ضد بردهداری در آمریکا صرف اثبات همین نکته ساده بود که بردهها نیز روح دارند و درد میکشند. کافی است رمان کلبه عمو تام را بخوانیم تا ببینیم نویسنده میخواهد چه مسائل سادهای را اثبات کند. خیلی راه دور نرویم، در همین ایران خودمان، و البته کشورهای همسایه، تا یک قرن قبل برخی بردهها را برای مصارف خانگی، اخته میکردند و کسی هم اگر اعتراض میکرد، میگفتند: مگر برده درد حس میکند؟
قضیه درد کشیدن مرغها نیز از این مقوله است. مشکل با کسانی که این گونه پرسش میکنند آن است که مشخص نیست واقعاً دارند یک شوخی، به نظر خودشان، بامزه میکنند یا جدی سؤال میکنند: درد چیست؟ اگر واقعاً نمیدانند مفهوم درد چیست کافی است از کسی بخواهند تا با چماق مشت و مالشان دهد تا عمق درد را زیر دندانشان حس کنند. اما به نظر میرسد که این کسان نه در پی بحث و کشف حقیقت، که در پی نوعی بازی فکری هستند. لذا معمولاً به ترتیب زیر تغییر موضع میدهند.
در گام اول، هنگامی که بحث میکنیم که نظام دینی و آموزههای اسلامی همه حیوانات را دارای مراتبی از شعور حقیقی میداند و توصیه میکند از آزردن بیدلیل آنها بپرهیزیم، فوراً از ما میخواهند بحثهای الاهیاتی و احساسی را کنار بگذاریم و عینی و علمی بحث کنیم.
در گام دوم، هنگامی که از یافتههای علمی و مشاهدات روانشناسانی چون کوهلر و کتاب ذهنیت میمونها و فهم و شعور حیوانات سخن به میان میکشیم، بیدرنگ پای «آموزههای الاهیاتی» را پیش میکشند که دین در این باره چنین و چنان گفته است و...
در گام سوم، هنگامی که کوشیدیم نوعی همسویی در مسئله علم و دین در این عرصه نشان دهیم، ناگهان بر طبل شکاکیت میکوبند و میگویند «اصلاً درد چیست؟»
فکر میکنم بهترین پاسخ به این کسان آن باشد که خودشان یک هفته را در یک مرغداری خیلی مدرن و پاکیزه، مثل مرغها، زندگی کنند تا معنای درد و رنج را دریابند. این را از سر تمسخر نمیگویم. یکی از بهترین راههای درک درد و رنج دیگران نزدیک شدن به فضای زیستی آنان است. این راه را کسان زیادی رفتهاند. برای مثال، جان هوارد گریفین، که سفیدپوست بود، صورتش را سیاه کرد تا بداند که در جنوب آمریکا سیاه بودن یعنی چه، و چه رنجی دارد. بعدها نیز گزارش آن را در کتاب سیاه چون من (Black like me) منتشر کرد. همچنین اروینگ گافمن، و هشت تن از دستیاران دیوید روزنهان مدتی را در آسایشگاه روانی به سر بردند تا نحوه برچسبزنی به بیماران و رفتار با آنها را در عمل دریابند. لذا اگر کسی واقعاً همچنان تردید دارد که آیا حیوانات از اینکه همه عمرشان را در قفس به سر میبرند، درد میکشند یا نه، بد نیست که در این تجربه مشارکت کند.
سخن آخر آن که یکی از شیوههای مغالطی آن است که در بحثهای جدی و مصداقی، فوراً به سبک سقراطی مسئله تعریف دقیق را پیش بکشیم و مثلاً اگر یک آدم بیسواد گفت: «من فقیرم»، فوراً بپرسیم: اولاً یک تعریف حدَّی از فقر بده و فصل قریب و جنس قریب آن را مشخص کن تا بعد برویم سراغ وجود آن. به گفته گیچ، سقراط که مرتب از همه میخواست دست به تعریف درست و دقیقی بزنند، باید به او میگفتند که «بیزحمت "تعریف" را تعریف کن». وی در واقع مغالطه میکرد، اگر ما نتوانیم چیزی را درست تعریف کنیم، معنایش آن نیست که آن را درک نمیکنیم.(1)
خلاصه آن که حتی اگر نتوانیم درد و رنج را تعریف کنیم، معنایش این نیست که مرغهایی که به شکل صنعتی پرورش پیدا میکنند درد و رنجی نمیکشند. برای خودفریبی، یا سرگرمی، باید راه دیگری یافت.
اما توضیحی درباره این عکس: کافی است که نقش انسان و حیوان عوض شود و این سگ به آن یکی بگوید: نگران نباش! آن جوری که ما درد میکشیم آنها درد نمیکشند.
****
(1) عقل و بحث: اشاراتی در تفکر نقادانه، پیتر تامس گیچ، ترجمه فاطمه مینایی، تهران، هرمس، 1387، ص 56.
Google+