آدرس سابق «دغدغه های اخلاق و دین» / سید حسن اسلامی

آدرس جدید: HassanEslami.ir

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوهنوردی» ثبت شده است


امروز جمعه به کوه زدم، دیدم بهار همه جا باریده و طبیعت جان گرفته است. در مسیر، گاه می‌دیدم که خاک شکاف خورده و گیاهی نورسته و ضعیف با سماجت می‌کوشد بر فشار خاک سخت و گلوله شده غلبه کند و راهش را به سوی خورشید و فضای باز بگشاید. وسوسه می‌شدم به کمک آن گیاه در این جنگ نابرابر بروم و با برداشتن آن مانع طبیعی مسیر رشدش را آسان کنم، اما می‌دانستم که این کار نادرست است و باید تنها نظاره‌گر این نبرد زیبا باشم. دیدن گل زردی کوچک و معمولی، مانند همین گلی که عکسش را گرفته‌ام، در آن فضا معنای دیگری داشت.


در حال صعود بودم که پروانه‌ای بر سنگ نشست و در برابر وزش باد که می‌خواست او را به حرکت درآورد مقاومت کرد. از او چند عکسی گرفتم. همین که کارم تمام شد، او نیز رفت. گویی برای خودنمایی و گرفتن عکس یادگاری سر راه من سبز شده بود. دریغ که این زیبایی به گفته سعدی «همین پنج روز و شش باشد». و دریغ بیشتر آن که ما با رفتارمان این زمان را کاهش دهیم.

صبح جمعه راهی کوه صف


امروز جمعه طبق معمول هفتگی به کوه زدم. همه چیز متفاوت بود. از وقتی که برف آمده ساده‌ترین مناظر رنگی دیگر به خود گرفته است. برف هفت روز است که همه جا را پوشانده است، اما خورشید نیز با سماجت می‌کوشد در آن نفوذ کند و نابودش سازد. تنها حامیان برف، شب و باد سرد هستند. حاصل کشاکش میان حرارت خورشید که می‌کوشد برف را آب کند و باد استخوان‌سوز شبانه که می‌خواهد این برف بپاید، پیدایش قندیل‌هایی است که تنها باید آن‌ها را دید، نه وصف کرد. هیچ عکسی، حتی عکس‌هایی که گرفته‌ام، قادر به نشان دادن زیبایی آن‌ها نیست. بالای کوه خورشید پیروزمندانه برف را آب می‌کند و به پایین می‌فرستد، اما همین که از تیررس خورشید دور شد، سرما به یاری این برف نیمه جان می‌آید و از آن قندیلی زیبا و بلورین می‌سازد. این قندیل‌ها آن قدر زیبا بودند که سعی می‌کردم بر اثر تماس با من نشکنند و چون دستم به قندیلی خورد و آن را شکست، غصه‌دار شدم گویی که جانداری را بی‌جان کرده‌ام.


برای لذت بردن از زیبایی زمستانی لازم نیست به دامنه آلپ برویم یا حتی تا آبشار یخی دماوند صعود کنیم، کافی است نگاهمان را بشوییم و به این زیبایی‌های ساده و کوچک جور دیگری بنگریم. به گفته آندره ژید، در مائده‌های زمینی: «ناتانائیل، بکوش عظمت در نگاه تو باشد نه آنچه بدان می‌نگری.»

امروز (جمعه 27/10) رفتم کوه‌پیمایی. بالای کوه صخره بزرگی افتاده بود که خیلی شبیه نقشه کشورمان بود. بخشی از آن به تدریج خالی شده و حالت گودال کوچکی پیدا کرده بود و باران و برف در آن جمع شده بود. هر وقت در کوه می‌بینم که مقداری آب در دل سنگ جمع شده است، یاد این ملمع سعدی می‌افتم و آن را با خودم زمزمه می‌کنم:

سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی

صبح جمعه 24/8/ 1392 بر فراز کوه صفه، اصفهان، جوان 17-18 ساله ای را دیدم که این بطری‌ها را به کوله اش آویخته بود و به سمت پایین می‌آمد. حرکتی خوب و رفتاری بی ادعا. بطری‌های پخش شده را جمع می‌کرد و به پایین منتقل می‌کرد. هر کس می‌تواند در مقیاس خودش به به‌سازی محیط زیست کمک کند.

(عکس از: سید حسن اسلامی)

(عکس از: میثم غلامی)

برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.


هنوز یک روز از بارگذاری پست کودکان سنگ نورد نگذشته بود که آقای میثم غلامی لطف کرد و در جهت شناسایی بچه‌های انگلی کشورمان، عکس پسر یکی از دوستانش را که در اتاق در حال صعود از لوله گاز است، برایم ارسال کرد.
این شاهکار را به نام خودش در این جا می‌گذارم و فقط یک نکته را اضافه می‌کنم. یافتن بچه‌هایی مانند این آقا پسر کار دشواری نیست.
آقا میثم عزیز، اگر راست می‌گویی یک بچه غیر انگلی را نشان بده. ظاهراً همه انگل درون دارند، اما برخی «پرده می‌پوشند» حال آن که دیگران «بر آفتاب انداختند».

 

بیایید این لطیفه قدیمی و بی‌مزه را با هم مرور کنیم. پسربچه‌ای از درخت بالا رفته بود که از آن جا پرت شد و پایش شکست. پدرش او را نزد پزشک برد و او هم برایش نسخه شربت دفع انگل نوشت. پدر معترضانه پرسید: پسرم پایش شکسته است و تو داروی انگل تجویز می‌کنی؟ پزشک پاسخ داد: اگر او کرم نداشت، بالای درخت نمی‌رفت.