کودکان سنگنورد: پرهیز از خطر یا مدیریت آن
پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ
بیایید این لطیفه قدیمی و بیمزه را با هم مرور کنیم. پسربچهای از درخت بالا رفته بود که از آن جا پرت شد و پایش شکست. پدرش او را نزد پزشک برد و او هم برایش نسخه شربت دفع انگل نوشت. پدر معترضانه پرسید: پسرم پایش شکسته است و تو داروی انگل تجویز میکنی؟ پزشک پاسخ داد: اگر او کرم نداشت، بالای درخت نمیرفت.
اگر امروزه چنین پزشکی واقعاً یافت شود، باید او را نزد روانپزشک برد تا درمانش کند. زیرا وی از سرشت طبیعی کودکان و حتی بزرگسالان برای تحرک فیزیکی و در مواردی خطرپذیری خبری ندارد و آن را نوعی بیماری از قبیل داشتن انگل میداند.
با این همه، بهنوعی غالب ما مانند همان پزشک فکر میکنیم و میکوشیم فرزندان خود را از مخاطرات دور کنیم و اگر ببینیم کودکی از درختی بالا رفته است، یا تیر چراغ برق را هدف صعود خود قرار داده است، نخستین واکنش ما این جمله است: «بچه مگر مریضی؟»
در سفرم به آلمان با سه مسئله همگن روبرو شدم که مرا به یاد این لطیفه انداخت و به تحلیل آن واداشت.
عدهای از دانشجویان آلمانی پس از آن که دانستند به کوه علاقهمندم، با توجه به آن که در شهر پادربورن کوهی نبود، مرا به سالن دیواره مصنوعی در حدود 30 کیلومتری پادربورن بردند تا در آن جا به جای وضو تیمم کنم و دیواره مصنوعی را جایگزین سنگ و صخره واقعی کنم. خوب من هم که مانند آن پسربچه شربت انگل نخورده بودم، این فرصت را غنیمت شمردم و دو سه ساعتی با دیوارههای مصنوعی خیلی زیبا و خوش طرح کلنجار رفتم و توانآزمایی کردم.
چیزی که در این سالن بزرگ و مجهز خیلی نظرم را جلب کرد، بخش کودکان آن بود. در آن جا یک ساختمان کوچولوی کودکپسند طراحی کرده بودند با دیوارههایی پر از گیره. ارتفاع این دیوارهها حد اکثر سه متر و زاویه آن نود درجه بود و گاه شیب منفی داشت. سراسر کف این بخش تشکی ابری به ضخامت حدود 40 سانتی متر انداخته بودند (عکس زیر). در نتیجه کودکانی که شربت انگل نخورده بودند، میتوانستند با خیال راحت از این دیوارهای راست بالا بروند و هر گاه که سقوط کردند، به جای گریستن بخندند. دیدن این طراحی و اندیشه نهفته در پس آن، مرا شوکه کرد. در واقع ایده اصلی آن بود که به جای پرهیز دادن کودکان از خطرات، آنان را کنترل شده به مواجهه با خطرات عادت دهید.
(عکس از: سید حسن اسلامی)
این دوستان دانشجو که دیدند نیازم به کوه با این سالن رفع نشد، سه روز بعد مرا به جنگلی، در فاصله حدود 100 کیلومتری پادربورن، بردند که در آن صخرهها و دیوارههای بسیار زیبا و در عین حال خطرناکی بود. در آن جا فرصتی دست داد تا حدود 6 ساعت صخرهنوردی کنیم، شاید این انگل درون آرام گیرد.
اواخر کار بود که پسر هشت سالهای دیدم که با مهارت از دیواره بالا میرفت و تجهیزات خوبی از جمله کلاه، هارنس، و کفش سنگ داشت. یکی دو بار هم پاندولی شد، اما بیهراس بالا میرفت. حرکاتش سنجیده بود و بهخوبی از گیرههای طبیعی استفاده میکرد. کسی که طناب حمایت او را در دست داشت و راهنماییش میکرد، پدرش بود. جوانی سی و چند ساله. از مهارت پسرش تعریف کردم. گفت که حدود سه سال است تمرین میکند و به کارش وارد است. این پدر به جای مخالفت با این ورزش خطرناک مشوق پسرش بود و او را، از پنج سالگی به کلاس برده بود و اینک به شکلی هدایت شده به سوی خطرات و نحوه مواجهه با آنها پیش میبرد (عکس زیر).
(عکس از: سید حسن اسلامی)
اواخر سفرم بود که سری به فروشگاه لوازم کوهنوردی زدم، البته تنها بهرهام حظ بصر از دیدن لوازم شیک و گران آن جا بود. در زیرزمین این فروشگاه بزرگ، پدر و مادری در حال خرید بودند و دختر و پسربچه آنها از دیوار راست فروشگاه بالا میرفتند. صاحبان فروشگاه قسمتی از دیوار حدوداً سه متری آن جا را به دیواره مصنوعی با گیرههای محکم و بزرگ تبدیل کرده بودند که هم فال بود و هم تماشا. هوس کردم که دیواره را امتحان کنم، اما راستش خجالت کشیدم چون معلوم بود که برای بچههای انگلی طراحی شده است.
از این سه نکته یک درس حاصلم شد. به جای مهار روحیه فعالیت و پویش کودکان و در پیش گرفتن منطق آن پزشک، باید این سرشت مفید و انسانی را مدیریت کنیم و به جای مثلاً ممانعت از بالای درخت رفتن کودکان و دست و پای خود را شکستن، به آنها درختنوردی بیاموزیم. راه درست مدیریت خطر است نه گریز از آن.
- پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۰۲ ب.ظ