آدرس سابق «دغدغه های اخلاق و دین» / سید حسن اسلامی

آدرس جدید: HassanEslami.ir

شیخ صنعان و باقی ماجرا

يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۵ ق.ظ


ماجرای شیخ صنعان و عکس العمل دانشجویان آلمانی از سوی دوستان استقبال شد و آنان به شکل عمومی و خصوصی نظراتی ابراز کردند که یکی از مایه‌های مکرر آن بحث تعصب بود. از این منظر، ادعا می‌شد که اگر من «حاق» مطلب را درست بازگو کرده باشم و همچنان دانشجویان با من مخالفت کرده باشند، نشان می‌دهد که مشکل از آنان است نه از داستان عطار.

اما در حقیقت، این یک سوی ماجرا است و به سادگی نباید آنان را متعصب دانست. درباره این داستان و دیگر داستان‌های عرفانی خودمان نکته‌هایی به ذهنم رسیده است که در فرصت مناسب خواهم نوشت. اما فعلاً برای آن که کمی هم به این دانشجویان حق دهیم که چنین داوری کنند، بد نیست همین داستان شیخ صنعان را از منظری مسیحی بازسازی و روایت کنیم. تصور کنید استادی مسیحی داستان زیر را در کلاسی برای دانشجویان مسلمان روایت می‌کند و در عین حال از آنان انتظار همدلی را دارد.

در جزیره کرت، قدیسی بزرگ زندگی می‌کرد به نام سن میکله. وی سالی یک بار به دیدار پاپ می‌رفت و در مسیر خود به همه زیارتگاه‌های مسیحی سر می‌زد. در یکی از این سفرها، چشمتان روز بد نبیند، با دختر مسلمان شهرآشوبی روبرو می‌شود که کفر گیسویش ره دین می‌زد. میکله همه گذشته خود را فراموش کرد و یک دل نه صد دل عاشق آن پری‌چهره شد. نخست آن دختر وی را دست انداخت و پیری‌اش را به رخش کشید. اما بعد که سرسختی او را دید، درخواست‌های دشواری از او کرد، از جمله از او خواست تا زناری که به کمر دارد پاره کند، صلیبی که بر گردن دارد باز کند و هر دو را بسوزاند. سپس به تندیس عیسی مسیح توهین کند و انجیل را پاره نماید و همه گذشته خود را انکار کند. وی نیز پذیرفت و به همه این خواسته‌ها تن در داد و مسلمان شد. سرانجام حقیقت بر آن دختر آشکار گشت و از رفتار خود توبه کرد و مسیح نیز بر آن قدیس تجلی کرد و هر دو به مسیحیت بازگشتند و داستان به خیر و خوشی تمام شد «Happy end».

حال دانشجوی مسلمان، در اولین نظر، این داستان را چگونه خواهد دید؟ گزارشی از مصائب عشق یا توهین به اسلام؟

 

  • يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۵ ق.ظ
  • سید حسن اسلامی

نظرات  (۲)

  • محمد علی شمس
  • سلام حضرت استاد

    1-این دخترخانوم چه جور مسلمان نا مسلمانی است که کفر گیسویش بر نامحرمان پیداست؟ یا در مسلمانی او باید شک کرد یا در روایت تک خطی این داستان

    2-به قول شاعر خمول

    تا که از جانب معشوق نباشد کششی   کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد

    این دختر خانوم واقعا دلی در گرو میکله داشته ؟ اگر چنین است ریشخند و پوزخند دیگر چیست؟ با گذاشتن همان شرایط سخت صدق ادعا ثابت می شد و این کار نوعی لودگی محسوب می شود

    3-دختر ترسا برای شیخ سمعان شروطی گذاشت که از دید شریعت مسیحی مباح بود مانند شرب خمر و خوک بانی اما شروط دختر مسلمان که یکی از آنها پاره کردن کتاب انجیل است در دین اسلام دارای وجاهت و مشروعیت نیست

    4-شروط دختر ترسا اگر سخت می نمود نهایتا ستمگری بود اما شروط دختر مسلمان واقعا یک جور سادسیم و آزار روحی ست

    5- هر دو به مسیحیت بازگشتند؟! مگر دختر مسلمان قبلا مسیحی بوده و دست از دینش شسته که حالا بخواهد به دینش رجعت کند؟

    6-مسیح بر میکله جلوه کرده، چرا دختر جوان مسیحی شد؟ مگر مسیح هم بر او جلوه کرده است؟( داستان مشعر به این مطلب نیست اما در داستان شیخ سمعان ندای آسمانی ،دخترک را به تغییر مذهب دعوت می کند)

    7-رفتار دختر اشتباه بود و باید توبه می کرد، قبول اما دیگر از چه رو دینش را عوض کرد؟ دینش هم اشتباه بود؟

    8-همه مشکلات بر می گردد به داستان شیخ سمعان . اگر عطار در انتهای داستان مذهب دختر را تغییر نمی داد و آندو را باحفظ دینشان به یکدیگر می رساند دیگر این مقدار شبهات به وجود نمی آمد و همچانی که شما در یک قسمت از این داستان بیان کردید تنها  با یک توبه همه چیز به خیری و خوشی تمام می شد و اشتباهات گذشته جبران می گشت اما وقتی کار به تغییر مذهب می کشد گویی که در مذهب شخصی(شما بخوانید دختر مسلمان) که اکنون منقلب گشته است علی الاصول باید مشکلی باشد که با مذهب شخصی(شما بخوانید میکله) که قبلا به مذهب قبلی شخصی(شما بخوانید دختر مسلمان) که قرار است به مذهب قبلی او (شما بخوانید میکله) قلب(چقدر کلمه قبل و قلب تکرار شد) شود در تضاد است.

    پاسخ:
    این دختر مسلمان که گیسویش بر نامحرمان پیدا است، همان است که حافظ در وصفش میگوید:
    کفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل
    در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود.
    اگر عطار زنده بود و داستان خود را با مشورت شما تنظیم میکرد، این همه گرفتاری برای ما درست نمیکرد.
    پاینده باشید.
    اما یادتان باشد از قدیم گفته اند:
    در شعر مپیچ و در فن او
    که اکذب اوست احسن او
  • منیره حسینی
  • سلام و عرض ادب
    رویکرد دانشجویانتان به این داستان خیلی برایم جالب بود
     از این زاویه به این داستان نگاه نکرده بودم
    همچنین بیان داستان میلکه در تکمیل این بحث٬ کار هوشمندانه ای بود که انجام دادید چرا که 
    با حس حمیتی که از خواندن داستان میلکه به یک مسلمان دست می دهد٬ می تواند دانشجویان مسیحی را بهتر درک کند که چرا چنین برداشتی از داستان شیخ صنعان داشتند. 
    بابت انتشار این تجربه از شما سپاسگزارم
    به امید رسیدن به جهانی فارغ را تعصب و جزم و جمود
    که به فرموده ی مولانا:
    سختگیری و تعصب٬خامی است
    تا جنینی٬ کار خون آشامی است
    پاسخ:

    با درود به شما،

    بابت ابزار محبتتان سپاسگزارم. اصولاً بحث تخیل اخلاقی یعنی همین. ما معمولاً عادت داریم که همیشه به مسائل از زاویه خاصی می‌نگریم و داوری می‌کنیم. لذا لازم است که گاهی تغییر منظر دهیم و از سوی دیگری هم نگاه کنیم و جور دیگری نگاه کنیم.

    به امید گسترش همدلی که از همزبانی برتر است.

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی