آدرس سابق «دغدغه های اخلاق و دین» / سید حسن اسلامی

آدرس جدید: HassanEslami.ir

یه گلی گوشه «کمر» تازه شکفته: دو نگاه به طبیعت

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ق.ظ
لاله واژگون
 (عکس از: سید حسن اسلامی)
برای تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید

اول کمی ادای فولکلورشناسان را درآورم و بعد بروم سراغ نکته اصلی. بچه که بودیم، این ترانه محلی را شنیده بودیم و این جوری می‌خواندیم:
یه گلی گوشه «کمر»، گوشه کمر، تازه شکفته
نه دستم بِش میرسه، نه خوش میفته
 
اما اخیراً در آلبوم‌های ترانه‌های محلی، که البته با مجوز ارشاد، پخش می‌شود، این ترانه به شکل زیر خوانده می‌شود:
یه گلی گوشه «چمن»، گوشه چمن، تازه شکفته
نه دستم بش میرسه، نه خوش میفته
 
سایت پیشاهنگان هلال احمر هم این شعر را این گونه ثبت کرده است:
یک گلی گوشة چمن، گوشه چمن  تازه شکفته، تازه شکفته
نه دستم بهش می رسه، بهش می رسه، نه خوش می افته

ولی هرچی فکر می‌کنم گل گوشه چمن معنای روشنی ندارد، به خصوص آن که نه دستمان به این گل برسد و نه خودش بیفتد. حال آن که معمولاً گوشه چمن دسترس‌پذیر است و به‌سادگی می‌توان گل‌های آن قسمت را چید.
در واقع، به نظر می‌رسد که با شهرنشینی، این شعر عشایری و کوه کمری، هم حالت شهری به خودش گرفته و «کمر» جای خودش را به چمن داده است، چیزی که معمولاً عشایر و روستاییان تصوری از آن نداشتند. حال آن که «کمر» بخشی از کوه است مثل دیواره ورقلمبیده و امکان دسترسی به آن نیست. اگر به جای چمن «کمر» بگذاریم، معنای مصراع دوم هم روشن می‌شود. شاعر می‌خواهد بگوید که در قسمتی مرتفع از کوه، یا همان کمر، گلی روییده است که نه دست اوبه آن می‌رسد و نه خود گل آن بالا می‌افتد. اما شهرنشینی ذهن ما را تنبل کرده است و با آن که بارها این شعر را می‌خوانیم، از خود نمی‌پرسیم که افتادن گل از گوشه چمن چه معنایی دارد!
باری، این مقدمه را گفتم تا خاطره‌ای نقل کنم از گلی که گوشه کمر، در واقع توی دل کمر روییده بود، و از قضا دستم بهش رسید، اما دیگران مانع چیدنش شدند.
***
در همان برنامه صعود از دیواره‌ها، که گزارش آن را در پست «کودکان سنگ‌نورد: پرهیز از خطر یا مدیریت آن» آورده‌ام، از دیواره‌ای بالا می‌رفتم که چشمم به چند گل زرد کوچک افتاد که در دل سنگ روییده بودند. صحنه بدیعی بود. از زمین امکان دسترسی مستقیمی به آن‌ها نبود. آن‌ها هم درست در دل سنگ سبز شده بودند. موقعیت مناسبی برای ماندن و لذت بردن نبود. به‌سختی با دوربین گوشی، چند عکس گرفتم که البته کیفیت ندارند و یکی از آن‌ها را در اینجا گذاشته‌ام. با آن که عادت به چیدن گل ندارم، از سر شوخی سرم را به پایین خم کردم و به یکی از دانشجویان آلمانی گفتم: «می‌خواهی این گل‌ها را برایت بچینم؟»
جوابش مرا میخکوب کرد. فکر کرد که واقعاً قصد چیدن آن گلها را دارم، لذا سریع گفت: «نه، دست به گل‌ها نزن. من به هولیزم معتقدم.» هولیزم، به زبان ساده، یعنی آن که حتی علف‌های به‌ظاهر بی‌ارزش و به دردنخور هم در این طبیعت جایگاهی دارند و نبودشان به کل محیط زیست صدمه می‌زند. به تعبیر مرحوم مجتبی کاشانی:
علفی هرزه نیست در عالم
ما ندانیم و هرزه نام کنیم

 (عکس از: سید حسن اسلامی)
برای تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید

خیلی از این پاسخ و موضع لذت بردم. در دل جنگل، بدون هیچ نظارت بیرونی یا محیط‌بانان، این دانشجوی کوه‌نورد چنان به طبیعت احترام می‌گذارد که حاضر نمی‌شود هیچ گلی بچیند. این رفتار مرا یاد خاطره دیگری انداخت در تقابل با آن.
اردیبهشت سال 1389 به گلستان کوه، در پنج کیلومتری خوانسار رفتیم. در آن جا منطقه حفاظت شده‌ای سرشار از لاله‌های واژگون است (عکس‌های زیبایی، از جمله عکس زیر، از این گل‌ها گرفتم). این گل‌ها در دامنه کوه حداکثر به یک ماه می‌شکوفند و پژمرده می‌شوند.

(عکس از: سید حسن اسلامی)
برای تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید

این منطقه بسیار زیبا و دیدنی است و بهترین فصل رفتن به آن جا نیمه دوم اردیبهشت و هفته اول خرداد است. در سراسر این منطقه تابلوهای متعددی نصب شده بود که مردم را از چیدن لاله‌ها منع می‌کرد. محیط‌بانان دلسوز هم با موتورهای تریل آن منطقه را بالا و پایین می‌رفتند و کسانی را که با بی‌رحمی مشغول چیدن این گل‌ها بودند، متوقف می‌کردند. در مدت نیم‌روزی که آن جا بودیم، دست کم شاهد چندین برخورد با متخلفان بودیم. در جایی دیدم که کسی چنان لاله‌ها را می‌چید که گویی در حال چیدن علف برای گوسفندانش است.
گفتم: چرا اینها را می‌چینی؟
گفت: همه این ها تا ده روز دیگر خشک می‌شود!
گفتم: خوب من و تو هم تا چند وقت دیگر می‌میریم، می‌پذیری با همین منطق، کسی بیاید و من و شما را بکشد؟
 
اما این استدلال به گوشش نمی‌رفت و او فکر می‌کرد اگر آن لاله‌ها را نچیند کلاه سرش رفته است، به خصوص که بابت ورود به آن منطقه هزار تومان پول پرداخته بود. جالب آن که این لاله‌ها چند ساعت بعد از چیده شدن پلاسیده می‌شدند و دیدنشان لذتی نداشت.
***
این تفاوت دو نگاه به طبیعت است. نگاهی که برای  طبیعت ارزش قائل است و دیدی کل‌گرایانه به محیط زیست دارد و نگاهی که همه طبیعت را بازیچه کودکانه خود می‌داند. نکته این است که پدید آوردن نگاه نخست از طریق گماردن محیط بانان و مهار بیرونی حاصل نمی‌شود.

 

  • چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۱۸ ق.ظ
  • سید حسن اسلامی

نظرات  (۱۵)

استاد خیلی جالب بود. تفاوت این دو نوع نگاه: یکی لذت را با تملک برابر میداند و دیگری لذت را در خودمختاری شیء میداند. احتمالا لذت دوم ماناتر است!
پاسخ:
ممنونم. این تقسیمبندی و توصیف شما مختصر و مفید روح و تفاوت این دو نگاه را به خوبی نشان میدهد. از دقتتان ممنونم. دقیقا همین طور است. برای عده ای لذت تنها از طریق تملک ممکن است.
  • سید محمد موسوی مطلق
  • یکی از دوستان به من می گفت:
    اگر بین زمینی که آسفالت شده و یا خاکی است و زمینی که کمی در آن علف وجود دارد مخیر شدی، از زمین اول عبور کن
    پاسخ:
    آفرین به آن دوست شما. به حیات در همه جلوه های آن باید احترام گذاشت

    با سلام

    گوته در یکی از آثارش می گوید: «تو کافی است لحظه های گویای زندگی را دریابی و جرئت کنی که به زبانش بیاوری. در آن صورت با کلماتی اندک کلامی بسیار گفته ای.آیا در بیان تاثیری که از طبیعت پذیرفته ایم،همیشه باید قلنبه گویی کنیم؟»

    و شما همواره با کلماتی اندک کلامی بسیار می گویید.

    به قول آن دوست گرامی ،برخی لذت را برابر تملک می دانند و با یک نگاه انحصار طلب "دیگران" بسیاری را از آن لذت محروم می کنند. نوع رفتار آن دانشجوی محترم آلمانی نشان از تفکر والای او در ارتباط با "دیگری"  دارد. در یک سو "دیگری" یک گیاه جاندار است که حق زیستن دارد و در سو ی دیگر "دیگری" انسانی که می خواهد از تماشای آن گل لذت ببرد یا زنبوری که از شهد آن بمکد یا....

    پاسخ:
    از لطفتان سپاسگزارم. امیدوارم بیانم همان گونه که وصف کرده اید ساده و مختصر باشد
  • کاظمی-دانشگاه قم
  • با سلام
    به نظر می رسد استفاده از واژه "چمن "نسبت به واژ "کمر "، تقارن بیشتری با مراد نگارنده داشته باشد ، چو آنکه گلی که در چمن است دسترسی به آن میسور است و نچیدن آن از باب عدم توانایی نمی باشد بلکه از باب ارزش نهادن به طبیعت است به خلاق استفاده کردن از واژه کمر که نچیدن گل از باب عدم دسترسی است .
    در واقع می خواهم بگویم در اولی نگاهی آرمان گرایانه دیده می شود به خلاف دومی.

    با سلام

    من یک بار خدمت شما - جناب دکتر اسلامی - ایمیلی ارسال کرده بودم (یکشنبه شب، 2/6/2013) که متاسفانه با بی اعتنایی و بی جوابی مواجه گشت؛ خواستم بپرسم علت خاصی داشته است؟!

    وفقکم الله لمرضاته.

    پاسخ:
    با سلام به شما،
    من به هیچ ایمیلی بی اعتنایی نمیکنم، اما ممکن است بی جواب مانده باشد چون ایمیلهای متعدد و متفاوتی به دستم میرسد و عملا فرصت پاسخ به همه انها را ندارم. اما این را مطمئن باشید ک اگر ایمیلی در حوزه تخصصی من باشد و پاسخی داشته باشم، حتما ان ار عرضه خواهم کرد.
    شادکام باشید

    با سلام

    با تشکر از لطف و پاسخگویی حضرتعالی؛ من ابتدا جهت اطمینان از اینکه ایمیل مربوط به شماست، درباره تعلق آن به جنابتان استفسار کردم؛ پاسخ نامه ام، که در آن - گرچه واجب نیست - لایق رد سلام نیز نبودم، دو کلمه " بله " و " شما " بود. در ایمیل بعدی، توضیحی داده و به محضر آن جناب عرض  کردم که سوالاتی مرتبط با اخلاق نقد دارم و اجازه طرح آن ها را خواسته بودم. استیذان البته، از آن رو بود که اگر فرصتی نیست آن بزرگوار را در عمل انجام شده قرار نداده باشم. پس از آن دیگر پاسخی نیامد، که این نیز بی گمان از کم توفیقی ماست.

    بهر روی، نظر به اینکه بی اعتنا نبوده و مطلب نیز خارج از تخصصتان نبوده است، به نظر می رسد ایمیل دوم مغفول مانده و به رویت شخص شریفتان نرسیده است.

    در خدمت به اهل بیت علیهم السلام موفق و سربلند باشید.

     

     

    پاسخ:
    اصل حمل بر صحت مقتضی ان استکه اتفاقی را که رخ داده است از باب «لایق رد سلام» و مانند انها ندانید. ایمیل است و محدودیتهای ان و ادبیات خاص ان، از جمله اختصار. مسائلی که در باب نقد به ذهنم رسیده است در قالب کتاب و مقاله و گفتگو منتشر شده است و میتوانید به انها مراجعه کنید.
    پاینده باشید

    با سلام

    مقالاتی متعدد - مختصر و طولانی - از شما در این باره خوانده ام و مطلوب را در آن ها نیافتم؛ کتاب اخلاق و آیین نقد را البته هنوز تهیه نکردم. پس از مدتی متوجه شدم شاید طرح آن سوال خیلی ضرورتی نداشت، لذا از این بابت که مصدع اوقات شریف نشده بودم خشنودم.

    موفق باشید.

     

    پاسخ:
    الحمد الله
    شادکام باشید
    با سلام
    خسته نباشید.
    پیشنهاد می شود در زیر عکس ها به جای «خودم» بنویسید: «عکس: سید حسن اسلامی» تا اگر کسی جایی خواست نقل کند آسان باشد.
    التماس دعا
    پاسخ:
    از این یادآوری ممنونم. حتما اعمال خواهد شد

    با سلام و احترام

    فرض بفرمایید دو روایت یا نقل قول داریم که مدلول آن ها با یکدیگر متفاوت بوده و هر یک دارای طرفداران و مرجّحینی است؛ اگر شخصی جهت اثبات ترجیح خاص و سلیقه خود، بدون این که یکی از دو مورد را نفی کند درباره آن سکوت اختیار کرده و صرفا شق دیگر را مطرح کند و بگوید " ببینید! نقل، سخن ما را می گوید و خبری از سخن دیگران نیست "، مرتکب چه مغالطه ای شده است؟

    به نظر می آید طرد دیگر شقوق نباشد، چون نفی و خارج کردن مورد دیگر با ذکر نواقص و معایب نیست، بلکه زیرکانه سکوت و بایکوت کردن است.

    نظر شریفتان چیست.

     

     

    پاسخ:
    ربط این پرسش را با پست بالا متوجه نمیشوم. در عین حال برای دریافت پاسخ خود به کتاب مغالطات اقای علی اصغر خندان مراجعه کنید.
  • محمد علی شمس
  • سلام استاد
    ایام به کام
    استدلال هایتان مبرهن و معقول 
    نکته ای به ذهنم رسید.در فیلم "بوچ کاسیدی و سانداس کید" که پیش از انقلاب دوبله شده(از نحوه صداگذاری با دستگاه آپارات و گویندگاه آن زمان و تاریخ ساخت فیلم ، قدمت آن پیداست) یک جایی پیرمرد بلدچی در حالی که سوار بر قاطر بوده است شروع به خواندن این شعر می کند و از واژه چمن استفاده می کند.فکر می کنم قدمت این اشتباه محصول زمان حاضر نیست و گویا از همان زمان ها نیز به همین شکل می خواندند.
    پاسخ:
    خوب. نکته قابل توجهی است و برای محققان فولکور جالب است. اما فراموش نکنید که دوبلورها و کسانی که متن را ترجمه میکردند، در پایتخت زندگی میکردند و با چمن سر و کار داشتند نه کمر کوه.
    افزون بر آن، اصولا بحث چمن و کمر گریزی بود به صحرای کربلای طبیعت. لذا نکته اصلی من این نیست: بعضی شکسته خوانند، برخی نشسته خوانند، چون نیست خواجه حافظ معذور دار ما را.

    ربطی به پست بالا نداشت؛ گویا کامنت ها باید لزوما در ارتباط با پست اخیر باشند. اگر چنین است از مزاحمت پوزش می طلبم.

    کتاب مذکور را خوانده بودم؛ برای جواب این سوال مجددا تورقش کردم، جواب را نیافتم و مزاحم شما شدم. بهر حال اگر پاسخ بدهید خرسند خواهم شد.

    موفق و سربلند باشید.

    پاسخ:
    آقا مهدی عزیز،
    بله منطقا معنای نظر و کامنت این است که خواننده درباره پستی که خوانده است، نظری، توضیحی، نقدی، و یا پرسشی دارد. لذا اوردن مسائل دیگر در واقع نادیده گرفتن حقوق خوانندگانی است که انتظار دارند نظرات ناظر پست باشد. لطف کنید مطالب بی ربط با پست را از طریق ایمیل دنبال کنید. همچنین پرسش خود را از طریق نویسنده آن کتاب تعقیب نمایید، فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون. کسی که کتابی تخصصی در باره مغالطات نوشته است، برای پاسخگویی به پرسش شما شایسته تر از من است.
    پاینده باشید

  • معصومعلی بیات
  • سلام استاد
    همانطور که شما هم آورده اید، نگاه آنان به طبیعت درست و بسیار زیباست و البته درست تر آنکه «این نوع نگاه، با گماردن نگهبان و مراقبت بیرونی حاصل نمی شود.» اما به نظر حقیر مساله این است که چه باید کرد؟ من فکر می کنم که همان افرادی که گل های گلستان را می کنده اند نیز به جهت دوستی طبیعت این کا را می کنند که به قول فاطیما؛ «آن را در تملک خود داشته باشند» و البته این بسیار تاسف آور است، اما خوب ظاهرا فرهنگ سازی هم در این ملک خیلی مشکل است. نکته پایانی اینکه: این تلقی منحصر در طبیعت و گل و گیاه نیست، حقوق افراد، اخلاق فردی و اجتماعی، ادب، قانون و... نیز از قربانیان بی ملاحظگی عده ای در جامعه ما هستند.
    پاسخ:
    سلام به شما
    از همدلی شما ممنونم. همان طور که گفتید، مسئله اصلی چه باید کرد است. به گفته اقبال: پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟
     آنچه گفته شد، اختصاص به گل و گیاه ندارد، اما به گفته علمای سلف، اثبات شیئ نفی ما عدا نمی کند.
    شادکام باشید
  • مهدیه میرزاآقازاده
  • سلام استاد
    چقدر از این استدلالتان لذت بردم: خوب من و تو هم تا چند وقت دیگر می‌میریم، می‌پذیری با همین منطق، کسی بیاید و من و شما را بکشد؟

    پاسخ:

    سلام به شما،

    ممنونم. این استدلال یک دفعه به ذهنم  رسید و بر زبانم جاری شد. واقعش هم این است که ما بسیاری از استدلالهایمان عمدتاً خودمحورانه و معیوب است.

    سرانجام دفاع کردید یا هنوز مانده است؟ با لین وایت چه کردید؟ البته لازم نیست که این جا جواب دهید. بحث رساله باشد برای فرصتی دیگر

  • مهدیه میرزاآقازاده
  • متأسفانه هنوز نه! علتش هم وقفه ی زیادی است که حین کار برایم بارهای بار پیش آمد؛ به عبارتی پشتکار مداوم نداشته ام! اما روی هم رفته برای من که نویسنده نبوده و نیستم، و اندک مقالاتی نوشته ام، پایان نامه شروع خوبی بود. موضوع پایان نامه ام همانطور که اطلاع دارید، دید تازه ای به زندگی ام باز نموده است. آشنایی با دیدگاه های مطرح شده در این خصوص و کتابهای مرتبط با این حوزه، برایم جالب و جذاب بوده است.
    راستی، چند وقت پیش که برای استراحت و تفریح به نزدیکای دیزین رفته بودیم، به محض استقرار بر کنار رود، همگی (من و سه تن از دوستانم) دست کش به دست کرده و آن محل را تا آنجا که ممکن بود از هر آنچه بازیافت نشدنی بود پاک سازی نمودیم! کلی حرص می خوردم که چرا مردمی که برای لذت بردن از طبیعت به خاطر همان مؤلفه هایی که در زندگی صنعتی و شهری نیست به دامان طبیعت پناه می برند تا دمی بیاسایند، طبیعت بکر را تخریب میکنند! باورنکردنی است که آن محل سوپرمارکتی از زباله بود!!

    پاسخ:

    امیدوارم که سریع این کار را به پایان برسانید و با موفقیت دفاع کنید.

    دستتان درد نکند. همیشه آماده چنین کارهایی باشد و مطمئن باشید که جای دوری نمی‌رود.

  • عمار سالک
  • سلام استاد عزیز
    .
    انصافا آنچه که همیشه شخصیت شما را برایم جذاب کرده است همین ریز بینی ها و لطافت طبع تان هست ! البته این جذابیت به خاطر ظاهر به شدت خشن و جدی تان است. یک متناقض نمای تمام عیار و این یعنی همان غافلگیری و لذت کشف ناگهانی!!
    .
    ارادت مندتان هستم در حد تیم ملی
    پاسخ:

    ممنونم. یعنی این قدر ظاهرم خشن است! دارید ناامیدم می‌کنید!

    وانگهی شاید این لطافت‌نمایی ها طبیعی باشد. چون انسان معمولاً در پی چیزی است که ندارد.

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی