آدرس سابق «دغدغه های اخلاق و دین» / سید حسن اسلامی

آدرس جدید: HassanEslami.ir

در 12 بهمن 1391 سخنرانی ای با عنوان «بررسی اخلاق پژوهش و مسائل آن» ارائه کردم که می توانید گزاش مختصر آن را در اینجا (سایت موسسه میزبان) ببینید. 

همچنین، گزارش کامل تری از این سخنرانی در کتاب ماه دین، شماره شهریور 1392، چاپ شده است. می توانید گزارش را از اینجا  (حجم: 204 کیلوبایت) دریافت کنید. 


 

در برخی از روایات استدلالی برای معقولیت اعتقاد به خداوند و روز جزا ارائه شده است که مضمونی به این شکل دارد: اگر خدا و روز جزایی در کار بود، ما از ایمان خود بهره فراوان برده‌ایم و در صورتی که باور ما خطا از آب درآمد، زیانی نکرده‌ایم. .... (باقی مطلب)


 
یکی از اشتباهات «نابخشودنی!» کلمب آن بود که قاره آمریکا را همان هند پنداشت و مردمش را هندی یا Indian نامید. تخم لقی که کلمب در دهان دیگران شکست هنوز اثرش در برخی ترجمه‌های ما دیده می‌شود و مترجمان گاه ایندین (Indian) را که باید سرخپوست و ترجیحاً بومی آمریکا ترجمه کرد، به هندی ترجمه می‌کنند. یکی از نمونه‌های این خطا را در ترجمه داستان فلسفی-زیست‌محیطی «اکوسیسترز» می‌توان دید. 
ظاهراً آقای میثم غلامی سخت به پروژه کودکان انگلی و شناسایی آن‌ها علاقه‌مند شده است. این هم آخرین یافته‌ پژوهشی ایشان در این زمینه با عنوان «روند انگلی کردن فرزندان این مرز و بوم» که آن را برایم فرستاده است.


(عکاس: میثم غلامی)
برای تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید

 

(عکس از: میثم غلامی)

برای دیدن عکس در اندازه واقعی روی آن کلیک کنید.


هنوز یک روز از بارگذاری پست کودکان سنگ نورد نگذشته بود که آقای میثم غلامی لطف کرد و در جهت شناسایی بچه‌های انگلی کشورمان، عکس پسر یکی از دوستانش را که در اتاق در حال صعود از لوله گاز است، برایم ارسال کرد.
این شاهکار را به نام خودش در این جا می‌گذارم و فقط یک نکته را اضافه می‌کنم. یافتن بچه‌هایی مانند این آقا پسر کار دشواری نیست.
آقا میثم عزیز، اگر راست می‌گویی یک بچه غیر انگلی را نشان بده. ظاهراً همه انگل درون دارند، اما برخی «پرده می‌پوشند» حال آن که دیگران «بر آفتاب انداختند».

 

لاله واژگون
 (عکس از: سید حسن اسلامی)
برای تصویر بزرگتر روی عکس کلیک کنید

اول کمی ادای فولکلورشناسان را درآورم و بعد بروم سراغ نکته اصلی. بچه که بودیم، این ترانه محلی را شنیده بودیم و این جوری می‌خواندیم:
یه گلی گوشه «کمر»، گوشه کمر، تازه شکفته
نه دستم بِش میرسه، نه خوش میفته
 
بیایید این لطیفه قدیمی و بی‌مزه را با هم مرور کنیم. پسربچه‌ای از درخت بالا رفته بود که از آن جا پرت شد و پایش شکست. پدرش او را نزد پزشک برد و او هم برایش نسخه شربت دفع انگل نوشت. پدر معترضانه پرسید: پسرم پایش شکسته است و تو داروی انگل تجویز می‌کنی؟ پزشک پاسخ داد: اگر او کرم نداشت، بالای درخت نمی‌رفت. 


ماجرای شیخ صنعان و عکس العمل دانشجویان آلمانی از سوی دوستان استقبال شد و آنان به شکل عمومی و خصوصی نظراتی ابراز کردند که یکی از مایه‌های مکرر آن بحث تعصب بود. از این منظر، ادعا می‌شد که اگر من «حاق» مطلب را درست بازگو کرده باشم و همچنان دانشجویان با من مخالفت کرده باشند، نشان می‌دهد که مشکل از آنان است نه از داستان عطار.

اما در حقیقت، این یک سوی ماجرا است و به سادگی نباید آنان را متعصب دانست. درباره این داستان و دیگر داستان‌های عرفانی خودمان نکته‌هایی به ذهنم رسیده است که در فرصت مناسب خواهم نوشت. اما فعلاً برای آن که کمی هم به این دانشجویان حق دهیم که چنین داوری کنند، بد نیست همین داستان شیخ صنعان را از منظری مسیحی بازسازی و روایت کنیم. تصور کنید استادی مسیحی داستان زیر را در کلاسی برای دانشجویان مسلمان روایت می‌کند و در عین حال از آنان انتظار همدلی را دارد.

در جزیره کرت، قدیسی بزرگ زندگی می‌کرد به نام سن میکله. وی سالی یک بار به دیدار پاپ می‌رفت و در مسیر خود به همه زیارتگاه‌های مسیحی سر می‌زد. در یکی از این سفرها، چشمتان روز بد نبیند، با دختر مسلمان شهرآشوبی روبرو می‌شود که کفر گیسویش ره دین می‌زد. میکله همه گذشته خود را فراموش کرد و یک دل نه صد دل عاشق آن پری‌چهره شد. نخست آن دختر وی را دست انداخت و پیری‌اش را به رخش کشید. اما بعد که سرسختی او را دید، درخواست‌های دشواری از او کرد، از جمله از او خواست تا زناری که به کمر دارد پاره کند، صلیبی که بر گردن دارد باز کند و هر دو را بسوزاند. سپس به تندیس عیسی مسیح توهین کند و انجیل را پاره نماید و همه گذشته خود را انکار کند. وی نیز پذیرفت و به همه این خواسته‌ها تن در داد و مسلمان شد. سرانجام حقیقت بر آن دختر آشکار گشت و از رفتار خود توبه کرد و مسیح نیز بر آن قدیس تجلی کرد و هر دو به مسیحیت بازگشتند و داستان به خیر و خوشی تمام شد «Happy end».

حال دانشجوی مسلمان، در اولین نظر، این داستان را چگونه خواهد دید؟ گزارشی از مصائب عشق یا توهین به اسلام؟

 

تابستان امسال، به دعوت پروفسور کلاوس فون اشتوش، رئیس مرکز الهیات تطبیقی و استاد دانشگاه پادربورن، به دانشگاه پادربورن (آلمان) رفتم تا در برنامه ترم تابستانی دو کلاس و یک کارگاه برگزار کنم. یکی از این کلاس‌ها به صورت مشترک و دواستاده (co-teaching) با تدریس فون اشتوش و من برگزار شد با نام الهیات دوستی و عشق. 
«الاهیات الاهی و الاهیات بشری»: نقدی روش‌شناختی
سیدحسن اسلامی
 
مکتب تفکیک با تأکید بر جداسازی میان سه راه معرفتی ــ وحی، عقل، و کشف ــ خود را به جامعة شیعی معرفی کرد و مدعی ناسازگاری دین با فلسفه و عرفان شد. مدافعان فلسفة اسلامی این دیدگاه را نقد کردند و از همسویی دین و فلسفه و عرفان در منظومة شیعی سخن گفتند. کتاب الاهیات الاهی و الاهیات بشری به‌عنوان دفاعی قاطع از این مکتب به‌تازگی منتشر شده است و در آن اظهاراتی از فلاسفه و دیگر متفکران شیعی به سود مکتب و تفکیک و بر ضد فلسفه نقل شده است.
من در مقالة حاضر به تحلیل و نقد روش‌شناختی کتاب حاضر پرداخته و کوشیده‌ام مقدمات آن را بی‌اعتبار کنم و نشان دهم این مکتب در اثبات مدعای خود تا کنون ناکام مانده است. در این مقاله، نخست مدعیات اصلی کتاب الهیات الهی را صورت‌بندی کرده و در شکل یک استدلال آورده‌ام که بر دو مقدمه استوار است: نخست آنکه عده‌ای از فلاسفهْ فلسفه را بی‌اعتبار دانسته‌اند؛ و دوم آنکه سخن این فلاسفه درست است، پس فلسفه نادرست است.
پس از این گزارش کوشیده‌ام (1) نشان دهم مقدمة نخست کاذب است و به‌واقع سخنان آنان در متون مکتب تفکیک تحریف و ناقص نقل شده است و (2) هیچ فیلسوفی به‌اعتبار فیلسوف‌بودن نمی‌تواند فلسفه را بی‌اعتبار سازد و این رفتار خودشکن است و از نفی فلسفه‌ْ بی‌اعتباری خود فیلسوف حاصل می‌شود، نه اثبات مدعای مکتب تفکیک.
این مقاله در فصلنامه هفت آسمان، شماره 45، بهار 1389 چاپ شده است. 
می‌توان مقاله را در اینجا خواند.
 
گفتنی است که این مقاله از سوی هشتمین جشنواره نقد کتاب در 28 آذرماه 1390 مقاله برتر در عرصه نقد فلسفی شناخته شد.